کتاب «من میروم» تألیف ژان اشنوز است که با ترجمهی قدسیه قاسمی به چاپ رسیده. در مقدمهی کتاب آمده است: «نیکبیلیک را، صبحی زیبا، آن دورها دید، تودهی کوچکی که رنگش به زنگار و سیاهی میزد، روی کوه یخی با صخرههایی قابل رؤیت، قربانی قدیمی در ماهوتی ژنده به گل نشسته بود…» (از متن کتاب). و تمام داستان تقریبا ۱۸۰ صفحهای ژان اشنوز، این نویسندهی معاصر فرانسوی، به ظاهر در جستوجوی همین کشتی نیکبیلیک است، کشتیای که قهرمان داستان (به راستی اگر قهرمانمان فرر باشد، چه به نظر قهرمان واقعی برف و یخبندان و عتیقههای به گل نشستهی نیکیلیک اند، نه چیز دیگری در روندی پیچیده و هیجانانگیز به دنبال آن است.
این رمان نه چندان نو، بازماندهی موج رمان نو ولی در واقع اثری پلیسی-جنایی است، نه چیز دیگری. رمانی جنایی که کاراگاه بیشتر از آن که یکی از شخصیت های کتاب باشد، خود نویسنده است و طنازانه وردست کودن کاراگاه، مای خواننده.
روایت هوشمندانهی اشنوز از سفری فارغ از زمان با بازیهای جذابی در زمان به تاروپود هم تنیده شدهاند: روندی در یک فصل، در میان حال و گذشته. حالی که به گذشته پیوند میخورد و آینده در این میان ناپدید میشود.»
گزیدهای از کتاب:
«دلاهی یکریز میگفت و میرفت. حتی اشاره کرد میتوانیم با جستجوی کمی، جزئیات بیشتر و دقیقتری از نیکبیلیک به دست بیاوریم. مسلماً، تمام اینها، حدس و گمان بود، اما اگر میشد، کار سودآوری بود. اصولاً، همیشه، سلسله مراحل کشف شیء هنری بومی یا عتیقهجات چهار، پنج بخش داشت. ابتدا باید جایی دورافتاده که شیء در آنجا قرار داشت کشف میشد. بعد نوبت کسی بود که مسئول نظارت بر قاچاق در آن محدوده بود. بعد نوبت به واسطه در آن بخش میرسید؛ در آخر بیش از رسیدن به دست مجموعهدار نوبت گالریداری بود که آخرین حلقهی این زنجیره را تشکیل میداد. قطعاً، این زنجیره، که کم هم نبود، باعث میشد در هر مرحله شیء هنری گرانتر شود. باری، در مورد نیکبیلیک، اگر رایزنیهایی میشد، و این مراحل طی نمیشد و مستقیما به عتیقهجات می رسیدند، هم در وقت و هم در پول صرفه جویی میشد.
آن شب فرر…»
کتاب داستانی «من میروم» در انتشارات کتابسرای میردشتی چاپ شده و در اختیار علاقمندان به حوزهی رمان و داستانهای مهیج و جنایی قرار گرفته است.