منی که هرگز مردان را نشناختم

شابک : 9786227600186
نوبت چاپ : 1
سال چاپ : 1403
قطع : پالتویی
نوع جلد : شمیز
تیراژ : 200
تعداد کل صفحات : 244
نوع کاغذ : بالک
دسته‌بندی
این کتاب را با دیگران به اشتراک بگذارید

در رمان  «منی که هرگز مردان را نشناختم» جکلین هارپمن، ما با جهانی پساویران‌شهری مواجه می‌شویم که در آن زنان، بدون هیچ توضیحی، در بند و اسارت سال‌ها زندگی می‌کنند. این اثر نه‌تنها یک روایت علمی‌تخیلی است، بلکه آیینه‌ای از نقد اجتماعی بر مناسبات قدرت، محدودسازی آزادی‌های فردی و جایگاه زن در جامعه مردسالار محسوب می‌شود. شخصیت اصلی بی‌نام، که نمادی از حذف هویت زنانه در تاریخ است، با وجود شرایط طاقت‌فرسا، دست از جست‌وجوی حقیقت و بازتعریف خود برنمی‌دارد. همین کشمکش درونی، داستان را به روایتی تکان‌دهنده از مقاومت و امید بدل می‌کند. 

درباره‌ی نویسنده:

جکلین هارپمن (Jacqueline Harpman) نویسنده و روان‌کاو بلژیکی (۱۹۲۹–۲۰۱۲) است که آثارش همواره میان ادبیات و روان‌شناسی در نوسان‌اند. او با رویکردی فلسفی و انتقادی، مسائلی چون جنسیت، قدرت و سرکوب را در قالب داستان‌هایی پرکشش به تصویر می‌کشد. «منی که هرگز مردان را نشناختم» از مهم‌ترین آثار او به شمار می‌رود؛ اثری که مرزهای رمان علمی‌تخیلی و رمان اجتماعی را درمی‌نوردد و تجربه‌ای انسانی و عاطفی را پیش چشم مخاطب می‌گذارد. 

درباره‌ی مترجم:

هانیه مهرمطلق مترجم و پژوهشگر ادبی است که پیش‌تر به عنوان مدرس دانشگاه فعالیت داشته و دکترای زبان و ادبیات انگلیسی را از دانشگاه تهران دریافت کرده است. او در زمینه ترجمه آثار ادبی فعال است و تاکنون رمان‌ها و نمایشنامه‌های مهمی را به فارسی برگردانده است؛ از جمله استخوان مردگان را شخم بزن اثر اولگا توکارچوک و چند نمایشنامه از یوجین اونیل. مهرمطلق همچنین مترجم کتاب اصفهان: شهر کودکان لهستانی است که به خاطرات کودکان لهستانی اسکان‌یافته در ایران در جنگ جهانی دوم می‌پردازد.  

گزیده‌ای از کتاب:

«خیلی به‌ندرت پیش می‌آمد که زنی نافرمانی کند. اما وقتی چنین اتفاقی می‌افتاد، صدای ترق و تروق تازیانه‌ای در کنارش به هوا می‌رفت و ادامه میافت، تا آن زن طبق دستور عمل کند. نگهبان ها بی‌رحم بودند و تازیانه‌هایشان را با نهایت دقت می‌کوبیدند. می‌توانستند بیست بار پشت سر هم شلاق را درست از بیخ گوش کسی عبور دهند، و اگر زنی که شلاق او را هدف گرفته بود، مقاومت می‌کرد، همیشه یکی دیگر از زن‌ها تسلیمش می‌شد. وقتی نگهبانان آلیس را مجبور به غذا خوردن کردند و بعد او از لباسش طنابی درست کرد تا خودش را خفه کند، کلودیا وا‌داد و باعجله به سراغش رفت تا گره را باز کند و از مرگ نجاتش دهد؛ مرگی که به همه وعده داده شده بود، اما تا آن لحظه اجرایی نشده بود.»

می‌خواهید این کتاب را بخوانید؟

آواتار موبایل
Main Menu x