نویسنده: مینا فتحی
ناشر: کتابسرای میردشتی
نوبت چاپ: چاپ دوم – ۱۴۰۰
تعداد صفحه: ۴۳۱ صفحه
خصوصیات ظاهری: قطع رقعی | جلد شومیز | کاغذ تحریر
شابک: 9786227099119
رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» نخستین رمان بلند مینا فتحی، «روانشناس بالینی» و «لایف کُوچ (مربی و همیار زندگی)» مقیمِ آمریکا و مترجم کتابهای متعدد روانشناسی، است که آن را به هموطنانش تقدیم میکند. به گفتۀ او، در این رمان احساسی-اجتماعی و عاشقانه، که در بُعد فلسفۀ هستیگرایانه و با قلمی بهغایت ساده نگاشته شده است، دو جریان فکری اجتماعی رایج در جامعه، یعنی سنت گرایی پوشالی و تفکر منطقی، به موازات یکدیگر، با هم مقایسه میگردند و به چالش کشیده میشوند.
رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» بیانگر این است که چگونه این دو جریان اصلی، قوی و درهمتنیده در بطن جامعه میتوانند روی یکدیگر تأثیرات فاحش بگذارند و همچنین از یکدیگر اثر پذیرند. او بهعنوان فردی که خود را معتقد به واقعگرایی صرف میداند و روش مشاورههای خود را بر اساس نگاهی واقعگرایانه هدایت میکند، آغاز کتابش را با متنی ساده و شعرگونه از خودش تحت فحوای «همین است که هست» آغاز میکند که به گفتۀ خود او، نه بر اساس نگاهی منفعل، بلکه مطابق با الگوی نظام فکری موجود، برخورد و رویارویی با جریانات و اتفاقاتی است که در طول زندگی با آن مواجه میشویم و گاه هیچ کنترلی بر آن نداریم.
مینا فتحی بر این باور است که زندگی، چه زشت چه زیبا، گاه چارهای جز این نداریم که بپذیریم همین است که هست و با آن مانند کودکمان برخورد کنیم. او میگوید نخستین رمان بلندش را به قلمی هر چه سادهتر و خودمانی نوشته است تا بتواند با مخاطبان هر چه بیشتری ارتباط برقرار کند.
در نظر پوراندخت، عشق به بندبازی روی طناب زندگی میمانست. میتوانی بهراحتی از روی این بند سقوط کنی یا با رعایت اعتدال بهسلامت به انتهای بند برسی، اما تعداد بهسلامت بهانتها رسیدهها قدری اندک است و این شاید به دلیل منع از عاشقی یا محکومکردن عاشقی است، شاید به سبب تمرین کم عاشقی یا تفسیرها و یا انتظارات اشتباه و بیش از حد از آن است. شاید اشتباهمان این است که فکر میکنیم عشق باید ما را به مقصدی برساند، نفعی برای ما داشته باشد یا چیزی عاید ما کند، در حالی که عشق میتواند مانند آن «تلخوَش» به تو هیجان و لذت حیات دهد، ملازمت باشد و دریچههای هفترنگ رنگینکمانی را، ولو موقت ولو کوتاه، به رویت بگشاید که تا پیش از آن قادر به دیدنش نبودهای.
همهچیز با عشق قشنگ یا قشنگتر است، اصیل و ملتهب است و رنگهای رنگینکمانش نه زمینی، بلکه فرازمینی است. شاید درواقع همان در یا دریچهی بهشت است. به تو اجازه میدهد، ولو برای لحظهای، از این در به داخل نگاه کنی، آن فضا و مکان را حس کنی، در آن قدم بزنی و نفس بکشی. تصورش را بکن! حتی اگر این تجربهی پایدار و همیشگی هم نباشد، باز به تجربهی یکثانیهاش هم میارزد. جونی همیشه میگفت: «اگر عاشقی را در زندگی تجربه نکنی، مانند این است که در کوچهباغهای روستایی زیبا قدم زده باشی، ولی درِ تمامی باغها، از چپ و راست، به رویت بسته باشد و تا انتهای این کوچهباغها بروی، ولی هرگز شانس نگاهکردن از لای یکی از این درها را نداشته باشی. در انتهای بنبست از خود میپرسی آیا زندگی همین بود؟!!»
کتاب «شاید سرنوشت اینطور نوشت» در انتشارات کتابسرای میردشتی چاپ شده و در اختیار علاقمندان به حوزهی ادبیات و داستان ایرانی قرار گرفته است.